وقتی از سهراب درباره نوع قطع نخاع بودنش پرس و جو می‌شد و آسیب دیدگی ناشی از اون، شونه هاش رو بالا می‌انداخت و می‌گفت همین قدر .؛ یعنی بقیه مرخص و فقط به این اندازه که شانه هاش را بالا ببرد.

 

اوایل دهه ۶۰ بود، آسایشگاه جانبازان ثارالله در ولنجک، جایی بود که جانبازان قطع نخاع زیادی رو تو خودش جا داده بود. تا قبل از پایان جنگ هر روز به تعداد این جانبازها افزوده می‌شد، جوری که دیگه تامین تخت و جا هم واقعا” مشکل شده بود؛ خوب البته هیچ وقت مشکل حادی پیش نیومد، آخر بچه‌ها مرامی حل می‌کردند.

از در ورودی آسایشگاه ثارالله که وارد می‌شدی، تعداد زیادی جانباز ویلچرنشین بودند که وقتی خوب نگاهشون می‌کردی، می‌دیدی که هر کدوم تو یه حس و حالی هستند و اوضاعی برا خودشون دارند … از دردها و رنج ها و نوع آسیب ها و اذیت هاشون تا دور و نزدیکی شهرها و گاه حتی داشتن ملیتی دیگر تا کار و درس و … برخی پر شر و شور و برخی آروم و ساکت برخی لوطی مزاج و البته دیگرانی هم دیپلماتی بودند. برخی به دنبال درس و کتاب و کسانی هم دنبال کار و زندگی عزیزانی که به شدت گرفتار تخت بودند و برخی که علی‌رغم همه مشکلات هنوز به دنبال مسئولیت هاشون در سپاه و جاهای دیگر و حتی بعضاً با اون حال و روزشون اهل جبهه رفتن هم بودند.

خلاصه هر کدوم رنگ و بویی داشتند، برای خودش فرصتی می‌خواست تا ببینی و بشنوی. جانبازانی بودند که قطعی نخاعشون از کمر بود دستاشون سالم بود و برخی که از پایین کمر قطع نخاع شده بودند و البته معمولاً تو پاهاشون درد زیادی داشتند و در این میان جانبازانی که نخاع شون از مهره‌های گردن آسیب دیده بود و دست هاشون هم کمی تا قسمتی کار می‌کرد و البته در این میان … سهراب نریمانی هم بود که جزء این دسته آخری بود که وقتی ازش پرس و جو می‌شد درباره نوع قطع نخاع بودنش و آسیب دیدگی ناشی از اون، شونه هاش رو می‌انداخت بالا و می‌گفت همین قدر …؛ یعنی بقیه مرخص و فقط به این اندازه که شانه هاش را بالا ببرد.

متولد سال ۱۳۴۳ بود و در ۱۲ فروردین ۱۳۶۰ و در ۱۶ سالگی در جبهه ذوالفقاریه آبادان همون موقع که هنوز خرمشهر در اشغال بعثیون عراقی بود و آبادان در محاصره، این طور شده بود. به سکوت تفکر علاقه داشت و همین آرامش همیشگی او بود که چهره مردونش رو زیباتر و باوقارتر می‌کرد. به اشعار ملای رومی هم علاقمند بود. از آه و ناله خبری نبود و فقط وقت نماز که می‌شد پرستارها بهش وضو می‌دادند و تختش رو رو به قبله می‌کردند و مهر بر پیشانی می‌گذاشتند.

یک میز شیشه‌ای هم داشت که براش کتاب می‌گذاشتند و کتاب می‌خوند. برادر جوونتر از خودش هم داشت که خیلی وقت ها می‌اومد پیشش می‌موند. لذت زندگیش خدمت کردن به سهراب بود. سهراب بچه اصفهان و محله ی دهنو بود. آرامشش بقدری زیبا بود که وقتی می‌رفتی پیش حس میکردی کنار یک دریاچه زیبا و در یک منطقه زیبای کوهستانی هستی. این حال و روز سهراب به مدت تقریباً ۳۵ سال تا ۲۵ آبان 94 بود. تنها ناله او ناله دل بود و انسانیت و معارف و اخلاق او همیشه در سکوت و خلوت خود تا آن‌که … آری در صبح یک روز سرد پاییزی مصادف با ۲۵ آبان ماه 1394 و روز حماسه و ایثار اصفهانیان خبری منتشر شد که سرانجام روح زیبای سهراب از کالبد خسته‌اش وداع کرد و به جوار دوستان شهیدش پرگشود و بوسه سلام بر بارگاه قرب الهی زد.

گفته‌ شده که پزشکان درباره آخرین بیماری و درد او از چسبندگی و انسداد روده نام برده‌اند که پس از عمل جراحی به کما رفته و از همانجا مصافحه با رفیق اعلی را لبیک گفت. … و این نیز از جمله ماجراهای ثاراللهیان است و خدا کند که ما نیز از این جمله و در این زمره باشیم.

 

 

 

 

 

به نقل از :آزادگان ایران


علقمه سهراب ,بودند ,نخاع ,آسیب ,البته ,ناله ,بقیه مرخص ,بالا ببرد ,آسایشگاه ثارالله ,یعنی بقیه ,می‌گفت همین منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه فایل نود و نه خرید مطب ایمپلنت تهران|دکتر وحید دهقان حقوق زنان / Women Rights لاو موزیک گردشگری ترکیه درباره ماشین و موتور ها دانلود رایگان مقاله کسب و کار اینترنتی97